ناقوس بیداری

مقالات و مطالب نوشته ها ی خودم

ناقوس بیداری

مقالات و مطالب نوشته ها ی خودم

همواره از دیدن بیعدالتی و ظلم و تبعیض در جامعه و همچنین از دیدن کج فهمی ها و جهل و ناآگاهی متاثر میشدم .دراین وبلاگ تلاش خواهم کرد به حقایق مهجور مانده و واقعیتهایی که سعی در پنهان نگاهداشتن آنها دارند بپردازم و امیدوارم کمکی به درک حقیقت کرده باشم .

آخرین مطالب
  • ۰۱ خرداد ۹۸ ، ۰۲:۰۵
    دنیا

۲ مطلب در آذر ۱۳۹۸ ثبت شده است


چرچیل نخست وزیر سابق  بریطانیا میگوید:

یک روز  برایشرکت در یک برنامه ی تلویزیونی به بی بی سی دعوت شده بودم .  سوار تاکسی شدم و پس از رسیدن به مقصداز راننده درخواست کردم که حدودا چهل دقیقه منتطر من بماند تا بازگردم .اما راننده عذرخواهی کرد و گفت :واقعا شرمنده ام نمیتوانم منتظر شما بمانم من باید هرچه سریعتر به خانه بازگردم تا سخنرانی وینستون چرچیل را بشنوم .

چرچیل میگوید :از شنیدن حرفهای راننده احساس غرور کردم و خوشحال شدم که شنیدن سخنرانی من برای او اینقدر اهمیت دارد .بی انکه چیزی بگویم یاخود را معرفی نمایم مبلغی را که چندبرابر بیشتر از کرایه اش بود به اودادم 

راننده وقتی که پولها را دید گفت:منتظر شما میمانم تا بازگردید .چرچیل برود به جهنم !!!!!

 

خیلی چیزها بخاطر پول تغییر کردند.وطنها فروخته شد به خاطر پول .شرف فروخته شد بخاطر پول .برادری فروخته شد بخاطر پول و.....

واقعا چه کسی چنین قدرت و تسلطی به پول بخشید و انسانها را تبدیل به بردگان پول کرد؟

salim hamadi
۲۱ آذر ۹۸ ، ۱۲:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

داستانهای عبرت آمیز و تاثیر گذار

 

داستان دوست خائن

 

دو دوست بودند بنامهای سام و امیر .آنها هر  کار خلافی انجام میدادند و کاری به گناه و ثواب و خیر وشر نداشتند.

روزی سام به امیر گفت :مدتی است با زنی دوست شده ام و آن زن همسر امام جماعت مسجد محله ی خودمان است .امروز بالاخره قبول کرد که در فرصتهایی که همسرش درخانه نیست به خانه نزد او بروم ولی من میترسم که یکبار وقتی من آنجاهستم همسر او بخانه بازگردد و بیچاره شوم .سپس به امیر گفت:

رفیق فقط تو میتوانی بمن کمک کنی .امیر گفت :چگونه؟ سام گفت :هر روز غروب که امام جماعت به مسجد میرود تو هم به مسجد برو که هم آمارش رابمن بدهی و هم تامیتوانی اورا معطل کنی .امیر هم پذیرفت .

از فردای آن روز امیر هر روز برای خواندن نماز مغرب وعشآ به مسجد محل میرفت و امام جماعت را به هربهانه ای معطل میکرد و وقتی هم امام جماعت به سمت خانه اش حرکت میکرد باسام تماس میگرفت و به او خبر میداد .

مدتی به همین منوال گذشت و امیر دیگر کم کم بخاطر مجالست با امام جماعت و تاثیری که آیات قران و فضای معنوی حاکم درمسجدبرانسان دارد اونیز متحول شد و نور ایمان دلش راروشن ساخت .او از کارهای زشتی که درگذشته انجام داده بود پشیمان شد و توبه کرد.بعدهم تصمیم گرفت حقیقت را به امام جماعت مسجد بگوید و اعتراف کند و ازاو طلب بخشش نماید .

پس نزد امام جماعت رفت و با سرافکندگی ماجرای سام و خیانت همسر او و همکاری او باسام را تعریف کرد و از او خواست که او راحلال کند .

اما امام جماعت که آثار تعجب به وضوح درچهره اش نمایان بود بعد از شنیدن حرفهای امیر گفت: حتما اشتباهی شده چون من اصلا همسری ندارم و تا بحال ازدواج نکرده ام .

امیر از شنیدن این حرف شوکه شد وبه فکر فرو رفت .فردای آن روز متوجه شد  زنی که سام هر روز پیش او میرفته نه همسر شیخ بلکه همسر خودش بوده است و او هر روز آمار خود را به سام میداد. 

salim hamadi
۲۱ آذر ۹۸ ، ۱۲:۰۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر